از این که مادر حاضر است، خار درقلب خودش فرو رود ،اما پای فرزندش را
حتی خراش هم ندهد !از اینکه مادر حاضر است جان بدهد، هم زیاد شنیده ایم!
بدون شک از نامردی های فرزندان هم نسبت به پدر ومادر کم نشنیده ایم! اما از
عشق فرزند به مادر پس از دورانی که او از آب و گل درآمد ،آنقدر کم شنیده
ایم که وقتی از این عشق می شنویم، می بینیم و می خوانیم، گویی به دنیای
افسانه ها پا گذاشته ایم. دنیایی که از جنس دنیای روزمرگی و ملاحظات پا را
فراترمی گذارد، دنیایی که بوی عشق می دهد.
گر چه هر سال میلاد با سعادت
با نوی آب، آئینه و آفتاب و روز مادر، فر صتی می دهد که اندکی از این فر
شتگان عاشق، تجلیل بعمل آید اما بی تردید در گو شه کنار کشور عزیزمان،
فرزندانی نیز هستند که با الگو گر فتن از این با نوی بزر گوار و پیروی از
او طوری عمل می کنند که گویی" مادر مادر شان" شده اند ؛ قد س آنلاین به
مناسبت این روز بزرگ ، از زحمات این عزیزان تشکر می کند و به آنها خدا قوت
بگو ید .خبرنگار قد س آنلاین به منا سبت روز مادر شما را به چند برش از
زندگی "حمید رضا گیلانی فر "به عنوان یکی از این عزیزان که افتخار عکاسی
کشور است و تا کنون موفق به دریافت چندین جایز ه و لوح افتخار در این زمینه
از کشو رهای مختلف شد ه است ، میهمان می کند .
مادری در کما
مادر
حلیم دوست دارد و او این را می داند، گرچه میهمان خواهر است و در منزل او
به سر می برد، اما قابلمه را برمی دارد و برای گرفتن حلیم ساعت 6 صبح یک
روز سرد برفی از منزل بیرون می زند .وقتی با قابلمه حلیم از راه می رسد
،خواهرش را می بیند که سراسیمه بر سر می زند. با اورژانس مادر را به
بیمارستان می رسانند، او را به بخش مراقبت های ویژه انتقال می دهند و مادر
دیگر قادر به تکلم نیست، اما هنوز او را می شناسد. مادر دیگر حتی نمی تواند
زندگی طبیعی داشته باشد و برای رفع کوچکترین نیازهایش نیازمند کمک است.
با
وجود اینکه چهره سرشناسی است، اما خودش را معرفی نمی کند! درد، هنرمند و
غیر هنرمند نمی شناسد !بیماری و بیمار داشتن انسان را رقیق می کند و حتی
مغرورترین فرد را به زانو درمی آورد! هرچه التماس می کند پرستاری که در بخش
آی سی یو است، اجازه این را نمی دهد که بر بالین مادرش که هنوز در کمای
عمیق فرونرفته است، بماند .آثار زجر در چهره اش نمایان می شود، چندین ساعت
است که نه چیزی خورده و نه استراحت کرده است. همانطور که مادر در کمای عمیق
فرو می رود، او هم انگار ذره ذره جان می دهد. پشت درب آی سی یو زانو می
زند و زجر می کشد. گویی برای او تازه از امشب است که فصل زمستان شروع می
شود.
نمی داند باید چه کند؟ از درون خالی می شود انگار همه پرستاران
بیمارستان و همه کارکنان دست در دست هم داده اند، که ، او را هم زجر بدهند.
این بار نگهبانان از او می خواهند بیمارستان را ترک کنند و در این شب های
سرد داخل خیابان و حیاط بیمارستان،زمستان، ذره ذره بر وجود پر مهرش، یخ
هدیه می دهد.
دوربین
عکاسی را رها می کند. این یار صمیمی که با او به مرحله شاخص شدن رسیده است
.او با آن به مرحله ای رسیده است که در زمینه عکاسی حرفی برای گفتن دارد،
انگار که دوربین عکاسی جزئی از بدنش شده است، اما عاشقانه عکس و فیلم را
رها می کند و خانه نشین عشق مادر می شود.
خبری خوش
خبر
خوبی است! مادرش در حالیکه سوند های تغذیه، تخلیه ادرار، انواع و اقسام
سرم های جورواجور ،به او وصل است به بخش انتقال داده می شود. او هنوز چشم
بر روی هم گذاشته است و انگار نمی شنود! هوشیار نیست و از بخش مراقبت های
ویژه هدیه ای به نام زخم بستر گرفته است .شاید یکی از دلایلی که او را به
بخش انتقال داده اند ،قطع امید پزشکان معالج در درمانش بوده است !او تصمیم
می گیرد برای مادرش مادری کند !تصمیم می گیرد"مادر مادرش" شود و تصمیم می
گیرد مادری عاشق برای مادرش شود و اینجا افسانه پسری که "مادر مادرش" شده
است، شکل می گیرد.
از مادر عاشقانه پرستاری می کند پس از دو ماه بستری
در بخش در حالی که او قادر است چند کلمه نامفهوم به زبان بیاورد و پس از
اینکه پزشک جراح بیمارستان بر بالین او حاضر می شود و طوری صحبت می کند که
انگار دیگر زخمش درمان ناپذیر است و باید از درمان آن قطع امید کنند ،مادر
از بیمارستان مرخص می شود!
به نظر متخصصان مختلف مادر باید تا آخر عمر،
از طریق سوند معده تغذیه شود. به همین خاطر با یک پزشک متخصص داخلی مشورت
می کند. او نظرش این است که از روی شکم مادر راهی به معده اش باز کنند و تا
آخر عمر او را به این طریق تغذیه کنند و حتی برای او نوبت عمل می گذارد.
باز اضطراب بر زندگیش سایه می افکند! باید مادر عمل جراحی شود، باید به
بیمارستان انتقال داده شود !باید حداقل یک شب با این وضعیت در آی سی یو
بماند و مادر دیگر توان جدا شدن از او را ندارد. و صد البته، دیگر مزه
غذاها را نخواهدچشید! با یک متخصص تغذیه مشورت می کند. پس از مشاوره و
ویزیت مادر، پزشک سوند معده را درمی آورد و مادر قادر به خوردن غذا می شود.
بار آشپزی کردن را خودش بر دوش می کشد! کسی نمی داند چطور برای مادر غذا
بپزد! شاید هم بتوانند! اما با عشق غذا را آماده نمی کنند !آشپزی کردن بر
کارهای دیگرش اضافه می شود. دیگر مادر حتی متوجه طعم غذاها می شود. باید
برای هر وعده، غذای جدا بپزد. او چون هنوز نمی تواند، گوشت را بجود، برایش
گوشت پخته را به صورت پوره درمی آورد و علاوه بر گوشت داخل آبگوشت آن را به
غذایش اضافه میکند، تا بلکه زودتر توان او برگردد! روزی چند دفعه مجبور
است ،آبمیوه تهیه کند مادر فقط آبمیوه ای را می خورد که جلوی خودش برای او
گرفته است . فیزیوتراپش خوب کار می کند. حالا مادر قادر شده است لحظاتی با
کمک بایستد و با دستهایش قاشق را نگه دارد. آخر او علاوه بر مشکل مغزی از
بیماری آرتروز نیز رنج می برد.
اتاق مشرف به درب ورودی منزل را برای او آماده و با زحمت فراوان یک شبه بیمارستان کوچک ،در این اتاق راه اندازی می کند.
هر
کدام از پزشکان متخصص ، برای درمان مادر نظری دارند و نسخه های دارویی
جدایی تجویز می کنند و در مواردی داروهای تجویزی هم را، نقض و گاهی هم با
مصرف داروهای آنها، تداخل دارویی ایجاد میشود . با صرف هزینه فراوان و زحمت
زیاد یک جلسه مشاوره با پزشکان مادر در منزل برگزار می کند. جلسه متشکل از
پزشکان متخصص مغز و اعصاب، قلب و عروق، عفونی و ... است و پس از بررسی
فراوان آنها یک تصمیم مشترک می گیرند و همان تصمیم را اعمال می کنند.مادر
رو به بهبودی است حالا کلمات نامفهوم تبدیل به کلمات مفهوم شده است. یک
فیزیوتراپ و یک پرستار هر روز بر حسب نیاز، بر بالین وی حاضر می شوند.
معجزه عشق درمانی